معنی خرت و پرت
لغت نامه دهخدا
خرت و پرت. [خ ِ ت ُ پ ِ] (اِ مرکب، از اتباع) آشغال. خرد و ریز. هنزر و پنزر. اسباب بی ارز. خاش و ماش. خارپوت.
خرت خرت
خرت خرت. [خ ِ خ ِ] (اِ صوت) صوت، و حکایت از صوت مته ای که چوبی را سوراخ میکند و یا چرخ خیاطی و امثال آن که بصدا درمی آید. بیشتر کسی این را میگوید که بخوابست وبر اثر صداهای فوق از خواب بازماند و بصورت اعتراض میگوید: آنقدر خرت خرت شد که من از خواب بیدار شدم.
خرت و خورت
خرت و خورت. [خ ِ ت ُ] (اِ مرکب، از اتباع) آشغال. خرده ریز. خرت و پرت. خرده پاش.
خرت
خرت. [خ ُ] (ع اِ) سوفار. سَم ّ. سُم ّ. ته سوزن. سوراخ سوزن. (یادداشت بخط مؤلف). || سوراخ تیر و سوراخ گوش و مانند اینها. (از ناظم الاطباء) (یادداشت بخط مؤلف). ج، خُروت، اخرات. (یادداشت بخط مؤلف). || استخوانی خرد نزدیک سینه که آنرا استخوان خنجری گویند. (ناظم الاطباء). || ج ِ خرته، و آن حلقه ها در سر تنگهای خنور باشد. || (ص) شتاب رو، منه: ذئب خرت، گرگ شتابرو. کلب خرت، سگ شتابرو. (از منتهی الارب).
خرت. [خ ُ رَ] (ع اِ) ج ِ خُرْته. رجوع به خرته شود.
خرت. [خ َ] (ع اِ) سوراخ سوزن و سوراخ گوش و تیر و مانند آنها. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). ج، خُروت، اخرات. رجوع به خُرت شود. || استخوانی است خرد نزدیک سینه. (منتهی الارب). رجوع به خُرت شود.
خرت. [خ َ] (ع مص) سوراخ کردن. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). || رفتن بر زمین و راههای آن که مخوف نبود. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). || دلیلی کردن. (تاج المصادر بیهقی).
چرت و پرت
چرت وپرت. [چ ِ ت ُ پ ِ] (اِ مرکب، از اتباع) خرت وپرت. چیزی کوچک و بی مصرف. رجوع به خرت و پرت شود.
فارسی به انگلیسی
Bric-A-Brac, Clutter, Frippery, Gimcrackery, Impedimenta, Junk, Knickknack, Lumber, Notions, Odds And Ends, Ragbag, Stuff, Truck
فارسی به ترکی
döküntü, ıvır zıvır
فرهنگ عوامانه
حل جدول
فرهنگ فارسی هوشیار
چیزهای پراکنده و کم بها
گویش مازندرانی
بی ارزش – کم بها
فرهنگ معین
و پرت (خِ تُ پِ) (اِمر.) (عا.) خرده ریز.
معادل ابجد
1808